ما: سلام خانم شیرزاد، برای اولین سوال می خواستم نظرتان را در مورد قتل داداشی بپرسم؟!!
خانم شیرزاد: ای واااااای.... ای واااااای!!! بدبخت شدم، بیچاره شدم! داداشی من رو کشتن، ای وااااای...
ما: چیه خانم شیرزاد! دادشی شما کیه!! روح ا... داداشی قوی ترین مرد ایران را می گویم!
خانم شیرزاد: اوا! خب این رو از اول بگید! آدم این هم اعصابش رو خرد می کنه، این همه داد و هوار! صدام می گیره آقا! مقتول کی بوده حالا ؟؟؟
ما: مقتول که روح الله داداشی بوده! اما قاتل ها رو دستگیر کردند!
خانم شیرزاد: (در حالی که دستش را نزدیک دهانش می گیرد) هه هه هه !! اِوا من همیشه قاتل و مقتول! رایانه و یارانه! سامانه و پایانه رو اشتباه می کنم! ببخشید. تو رو خدا!!!
ما: بالاخره نظرتان را نگفتید خانم شیرزاد!!
خانم شیرزاد: من باید فکرهام رو بکنم! آخر مسئله ساده ای که نیست! مسئله یک عمر زندگیه آقاو.
ما: خانم شیرزاد نظرتان را در مورد ربط قتل داداشی با ساختمان پزشکان رو می گم!
خانم شیرزاد: آها! اساسا!! این قتل ها کار همون قاتل تلویزیونیه!! همونی که دکتر روانشناس ها رو می کشه!
ما: نه خانم شیرزاد کار آن ها نیست!!
خانم شیرزاد:خُب پس، دیگه همه چی تموم شد آقای مجری،! قاسمی، دستبند!!
ما: این چه کاریه خانم شیرزاد! من آبرو دارم! دستبند چیه؟!! اصلا غلط کردم!!
خانم شیرزاد: نه آقای مجری! همه تان اولش همین رو می گید! قاسمی دستبند!!!
ما: خُب به عنوان حرف آخر یک جمله بگوئید؟!
خانم شیرزاد(در حالی که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته ): من... من به عنوان یک انسان! و از طرف صنف شریف منشی ها... به تمام مقتولین!! نصیحت می کنم که برنامه ما رو ببینند و بعد بیایند برای دکتر افشار وقت روان شناسی بگیرند و بعد بروند یک نفر را به راحتی و با آرامش خاطر قاتل!!! کنند.